زندگي كيان
كيان شاه پسر مامان ديروز با بابا، ماماني، دايي فرشيد و خانوادش رفتيم جايي به اسم دشت بجد. يه جا زير درخت نشستيم. من همه را دعوت كردم كرده بودم. استامبلي درست كردم. خيلي خوشمزه بود و كلي خوش گذشت . اوايل تو و امير طاهر خواب بوديد. بعد هم كه بيدار شديد كلي سنگ انداختيد توي آب و به قول تو (قلوپ) صدا كرد. كلي دستاتو ماليدي توي خاك ها و من همش دست شستم. واسه خودت اكتشاف مي كردي و پروانه و مگس و خاك و آب ديدي. قربونت برم كه يه عالمه دويدي و وقتي برگشتيم خونه حساي خسته بودي ساعت 9 و نيم شب بردمت حمام. شام خوردي و هلاك افتادي، خوابيدي. دوست دارم ماماني.
نویسنده :
مهشيد
9:11